بــــــــــــــــــارونــــــــــــــی ها....
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

 گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم:

 

                                      من رفتم، باهات قهرم، دیگه تموم، دیگه دوستت ندارم...!

وچقدر دلم میخواهد بشنوم:

کجا بچه لوس؟ غلط میکنی که میری! مگه دست خودته؟

رفتن به این راحتی نیست...!

اما نمیدانم چه حکمتی است که آدمی , همیشه اینجور وقتها

میشنود:

به جهنم...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |


احساس است

مزرعه  نیست که مدام شخم میزنی لعنتی...

 

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

 تمام عکاسخانه های این شهر را

بدنبال یک عکس قدی،

شاید هم تمام رخ ،از عشـــق گشته ام !!

فتوشاپ بیداد میکند این روزها...

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

هر چیز زمانی دارد

نفس هم که باشی

دیر برسی

من رفته ام ...

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

 می خواهم بنویسم
نمی توانم ؛
یک کلمه به ذهنم می رسد
” تــــ ــــو ”
تمام شد این هم نوشته ی امروز

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

 

 آنهایی که گفته اند "دوری و دوستی" یا طعم دوستی نچشیده اند

 

یا

 

درد دوری نکشیده اند

لعنت به هر چه دوری و دوستی!

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

 

 بغض

 

یعنی نرو

بفهم....!

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

 نمی دانــم
چــرا بیــن ایــن همــه ادم
پــیــله کــرده امــ
بــه تــو
شــاید فــقط با تــو
پــروانــه می شـــوم
ســنـگـیــنــی گـفــتــه هــایــم
بــه سـنــگـیــنـی گــوش هــایـتــ دَر . . .!

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

 

 صادقانه ابر می شوم... صادقانه خاکستری می شوم ...و صادقانه می بارم...

 

 

و با تمام صداقتم دروغ ها را به هم می بافم...

 

می ستایم صداقتم را...

 

و تا تو بفهمی معنایش را دیر می شود...

خیلی دیر...

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |


 

 من دیشب

 

در بی سرانجامی لحظه های انتظار

 

کسی را دیدم عجیب شبیه تو ...

 

نفرین به هر آنچه که شبیه توست...

که یاد فراموش نشده ات را به رخم می کشد...

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

 

تو خود آسمان بودی...ستاره می خواستم چه کار!!

 

 

من خود باران بودم... ابر می خواستم چه کار!!!

من خود تنهایی بودم...تو را می خواستم چه کار!!!

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

من یه قاصدک بارون خورده ام.

  اینجا تنها جائیست که به راحتی حرف دلم را میزنم،

 اینجا من غرق بارانم و گاهی

 چشمانم خود آسمان میشوند و به راحتی میبارند...

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

 زندگی رو دوست دارم با تموم بد بیاریش

                  عاشقی رو دوست دارم با تموم بی قراریش

من می خوام بگم از تو،وقتی اشک از چشام می ریزه

                  این درد خیلی کشنده ست ولی برام عزیزه

تو کتابا نوشتن عاشق خیلی تنهاست

خیلی خسته اس

جای بارون بهاری روی چترهای شکسته اس

اما من می گم یه عاشق همه دنیا رو داره

                همه چتر هارو باید بست وقتی آسمون می باره

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم!
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود...!

نوشته شده در تاريخ شنبه 4 آذر 1391برچسب:, توسط نــاهــیـد |

تا دیروز به من گفتی تو همه ی وجودمی!

و امروز چه ساده همه وجودت را له کردی.....

همه وجودت چه بی ارزش بود!

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

حالا كه اعصابم بهم ريخته كارم شده اينجا نشستنو اپ كردن...

نامردا حداقل دوتا نظر بذارين دلم پكيد....

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

آهاي خــــــــــــــــــــــــــــــدا....

چرا من؟

حداقل كمكم كن تصميم بگيرم....

چرا؟چرا بايد دروغ بگم؟

راستش....

هيچكس هيچكس هيچكس نميتونه دركم كنه هيچكس نميتونه كمكم كنه....

خدايا همين يه بار يه كوچولو بهم تقلب برسون...قول ميدم بقيشو خودم بنويسم!!!!

قول ميدم....

.

.

.

از بچگي عادت داشتم وقتي ميخاستم كاري كنم از بقيه ميپرسيدم آره يا نه...

بدون اينكه بگم چي اره يا چي نه...

اخرشم تعداد اره ها و نه هارو ميسنجيدم بر اساس اونا تصميم ميگرفتم

شايد اينبارم اين بهترين كار باشه...

خاهشا كمك كنيد....

 

 

فقط بگو آره يا نه؟؟

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

زیر چتر باران ، من و احساس دست در گردن هم

بوسه های آسمان برتنم ، عشق می بارد بر سرم

هراسی نیست از خیس شدن

زیر چتر باران ، امن ترین جای جهان

........................تنها تو را کم دارم ......................

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

 

  رنگین کمان پاداش کسی است

 

 که تااخرین لحظه زیر باران بماند

 

 

منتظرم بمان نفس من ....

 


 

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

مردان هم قلب دارن

فقط صدایشان، یواش تر از صدای قلب یک زن است!

مرد ها هم در خلوتشان برای عشقشان گریه میکنند!

شاید ندیده باشی؛ اما همیشه اشک هایشان را در آلبوم دلتنگیشان قاب میکنند!

هر وقت زن بودنت را میبینم؛ سینه ام را به جلو میدهم،صدایم را کلفت تر میکنم تا مبادا...لرزش دست هایم را ببینی !

مرد که باشی ... دوست داری ... از نگاه یک زن مرد باشی ...

نه بخاطر زورِ بازوها

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

 

اولین روز بارانی را به خاطر داری؟

غافلگیر شدیم چتر نداشتیم خندیدیم دویدیم

 وبه شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم

دومین روز بارانی چطور؟

پیش بینی اش را کرده بودی چتر آورده بودی و من غافلگیر شدم

 سعی می کردی من خیس نشوم

و شانه سمت چپ تو کاملا خیس بود

و سومین روز چطور؟

گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری

 چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی

و شانه راست من کاملا خیس شد.

 وچند روز پیش را چطور؟

به خاطر داری؟

که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم

 برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود

دو قدم از هم دورتر راه برویم…

فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم تنها برو...

 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |


به چه میخندی تــــــو؟


به مفهوم غم انگیز جدایـــــی؟


بــــه چــــه چــــــیــــــــــــــــــــز؟


به شکست دل من یا پیروزی خویــــــــش؟


بــــه چــــــــه مـــیــــخــــنــــــــــــــــــــــــــدی؟


به نــگـــاهم کــه چــه مستانه تو را باور کــــــــــرد ؟


یا به افسونگری حرفهایت که مرا سوخت و خاکستر کـــــــــرد ؟


به دل ساده ی من میـخندی که دگرتا به ابد نیز به فکر خود نیســــــت ؟


خنده دار است بخنـــــــــــــــــــــــــــــــد ...

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

 

وقتی خدا داشت انسان را بدرقه می کرد بهش گفت :

جایی که میری، مردمی داره که می شکننت ...!!!

نکنه غصه بخوریا...!!

من باهاتم ... !

تو کوله بارت،عشق می ذارم،که بگذری

قلب می ذارم،که جا بدی

اشک میذارم،که همراهیت کنه

و مرگ،که بدونم

برمی گردی!!!

 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

خدا میداند چه کسی به زندگی ما تعلق دارد

اعتماد کنیم و بگذریم

هر که قرار باشد بماند

همیشه خواهد ماند

............

......

تمام سپاسم از آن کسی است ...

 


 که به من نیازی نداشت ...

 


اما فراموشم نکرد!!

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

دفتر عشـــق که بسته شـد
دیـدم منــم تــموم شــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقــــت بود
بشنواین التماسرو
ــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــ
ـــــــــــ
ـــــــ

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

 

 

از یک عاشق شکست خورده پرسید

 

 بزرگ ترین اشتباه؟ گفت عاشق شدن

 

گفتم بزرگ ترین شکست؟ گفت شکست عشق

 

گفتم بزرگترین درد؟ گفت از چشم معشوق افتادن

 

گفتم بزرگترین غصه؟ گفت یک روز چشم های معشوق رو ندیدن

 

گفتم بزرگترین ماتم؟ گفت در عزای معشوق نشستن

 

گفتم قشنگ ترین عشق؟ گفت شیرین و فرهاد

 

گفتم زیبا ترین لحظه؟  گفت در کنار معشوق بودن

 

گفتم بزرگترین رویا؟ گفت به معشوق رسیدن

 

پرسیدم بزرگترین ارزوت؟ اشک تو چشماش حلقه زدو با نگاهی سرد گفت: (

 

....مـــــــــــــــــــــــــرگــــــــــــــ....

 

 

دوس داري عـاشق شي؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 3 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |


سلامتیه حرفایی که نه میشه اس ام اس کرد


نه تو چت تایپ کرد


نه میشه پای تلفن گفت


حرفایی که فقط مال وقتیه


که تو رو در آغوش دارم . . .

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |


حـالا کـه میـخـواهـی بـروی …. لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار …. دلـم را فـرستــاده امـ


دنبـالـِـ نخــود سیـــاه . . . !

 

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |


چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!

چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !

چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !

 چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!

 چه بیرحمانه! من سوختم ....

 

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 2 آذر 1391برچسب:, توسط فــاطـمـه |

یه روز عشق و دیوونگی و محبت و فضولی داشتن با هم قایم باشک بازی می کردن

نوبت به دیوونگی که رسید همه را پیدا کرد اما هر چه گشت از عشق خبری نبود

فضولی متوجه شد که عشق پشت یه بوته گل سرخ قایم شده دیوونگی رو خبر کرد و

دیوونگی یه خار بزرگ برداشت و در بوته ی گل سرخ فرو کرد صدای فریاد عشق بلند

شد وقتی به سراغش رفتند دیدند چشماش کور شده و دیوونگی که خودشو مقصر

می دونست تصمیم گرفت که همیشه عشقو همراهی کنه و از اون به بعد دیوونگی شد عصای عشق

 

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 9 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.